یا جعفربن محمد صادق(ع)
داستانی آموزنده را ازایشان برایتان نقل می کنم
گشایش بعدازصبر(صبر)
بانوی بینوایی ، یگانه پسرش به سفر رفته بود ، و سفر او طولانی شد . او سخت نگران شده بود و به حضور امام صادق علیه السلام آمد و گفت : پسرم به مسافرت رفته و سفرش بسیار طول کشیده و هنوز برنگشته و بسیار نگرانم .
امام فرمود : ای خانم صبر کن ، در پرتو آن خود را نگهدار . آن بانو رفت و پس از چند روز انتظار باز پسرش نیامد ، کاسه صبرش لبریز گردید و به محضر امام آمد و گفت : پسرم نیامده ، سفرش طول کشید ، چه کنم ؟ امام فرمود : مگر نگفتم صبر و مقاومت کن . گفت : سوگند به خدا صبرم به درجه آخر رسیده و دیگر تاب و توان صبر را ندارم !
فرمود : اکنون به خانه ات برو که پسرت آمده است . او سراسیمه به سوی خانه اش رفت ، و دید پسرش از مسافرت بازگشته است ، بسیار خوشحال شد و با خود گفت : مگر بر امام وحی نازل می شود ، او از کجا فهید که پسرم آمده است ؟ ! بروم این موضوع را از خودش بپرسم .
نزد امام آمد و عرض کرد : آری همانگونه که خبر دادید پسرم از سفر آمده آیا بر شما وحی نازل می شود که چنین خبر پنهان را دادید ؟
فرمود : من این خبر را از یکی از گفتار رسول خدا بدست آوردم که فرمود : (هنگامی که صبر انسان به پایان رسید ، گشایش کار او فرا می رسد
ازاینکه صبرتو به پایان رسیده بود،دریافتم که گشایش مشکل تو فراهم شده است .ازاین رو به تو گفتم :برو که پسرت آمده است،وخبرمن مطابق با واقع گردید
منبع :حکایت های شنیدنی 147/5-لیالی الاخبار 26/1
http://dastanquran.blogfa.com/category/9
یعنیدر این حد....
من هر وقت صبرم تموم میشگه خرابکاری میشه...):
از این به بعد سعی می کنم طاقت بیارم...