داستان تاثیر گذار
سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۴۸ ب.ظ
سه برادر، مردی را نزد حضرت علی علیه السلام آوردند و گفتند
این مرد پدرمان راکشته است.
امام علی (علیه السلام) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟
آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و ... هستم. یکی از شترهایم شروع
به خوردن درختی از باغ پدر اینها کرد پدرشان شتر را با سنگ زد
و شتر مرد، و من هم همان سنگ را برداشتمو با آن به پدرشان زدم و او مرد.
امام علی (علیه السلام)فرمودند: حد را بر تو اجرا می کنم. آن مرد گفت:
سه روز به من مهلت بدهید.
پدرم مرده و برای من و برادر کوچکم گنجی به جا گذاشته پس اگر مرا بکشید
آن گنج تباه میشود، و برادرمهم بعد از من تباه می شود.
امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را می کند؟
آن مرد به مردم نگاه کردگفت این مرد.
امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند:
ای ابوذر آیا ضمانت این مرد را می کنی؟
ابوذر عرض کرد: بله
امیرالمومنین فرمود: تو او را نمی شناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا میکنم
ابوذر عرض کرد: من ضمانتش می کنم یاامیرالمومنین.آن مرد رفت .
و روز اول و دوم و سوم سپری شد...و همه مردم نگران ابوذر بودند
که بر او حد اجرانشود...سرانجام آن مرد اندکی قبل از اذان مغرب آمد
و در حالیکه خیلی خسته بود، به نزدامیرالمومنین (علیهالسلام) آمد وعرض کرد:
گنج را به برادرم دادم و اکنون تسلیم فرمان شما هستم تا بر من حد را جاری کنی.
امام علی (علیه السلام) فرمودند: چه چیزی باعث شد
تا برگردی درحالیکه می توانستی فرار کنی؟
آن مرد گفت: ترسیدم که "وفای به عهد" از بین مردم برود.
امیرالمومنین(علیه السلام) از ابوذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟
ابوذر گفت: ترسیدم که "خیر رسانی و خوبی" از بین مردم برود
پسران مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از قصاص او گذشتیم...
امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود: چرا؟
گفتند: می ترسیم که "بخشش و گذشت" از بین مردم برود.
۹۴/۱۰/۰۸